گذر از 18 سالگی و ...

گذر از هجده سالگی

هجده ساله که بودم شر وشور دیگری داشتم. برای نمونه، گمان می بردم هنر باید در خدمت آرمانی باشد و گرنه هنر نیست. گمانم این بود که روزگار شاقول و اندازه ای بدست من داده تا همه را با آن بسنجم. گمان می بردم ایده ها و باور های من درست ترین است و این اجازه را دارم دیگرانی را که باوری غیر از من دارند مورد تمسخر قرار دهم. 
در هجده سالگی اگر فیلمی، کتابی ویا نقاشی یی پیامی نداشت، حتا اگر زیبا بود آن را نمی ستودم. زمان گذشت تا آموختم زیبایی خود چه پیام شگرفی ست!
امروز سی سال از آن روزها می گذرد، از سرد و گرم روزگار بسیارآموخته ام و بزرگترین درس زندگی را تحمل دیگران میدانم. به یقین دریافته ام که هریک از ما گوشه ای و اندکی از واقعیت ها را میدانیم نه همه ی آنرا. و جز این به چیز دیگری یقین ندارم!
دریافته ام که در وادی عمر و زندگی کوتاه باید سخن همه را بشنوم و برای هر سخنی ارزش قائل باشم. بیشترین چالش را در ایده های مخالف فکر خودم می دانم و از چنین ایده هایی بسیار می آموزم. آماده ام در مورد هر پدیده ای دوباره فکر کنم و نکته های تازه ای از آن بیاموزم.

نیمکت عشق

اگر تو روی نیمکتی این سوی دنیا
تنها نشسته ای و همه ی آنچه نداری کسی ست...

آن سوی دنیا روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است که همه ی آنچه ندارد
تویی

نیمکت های دنیا را بد چیده اند ...



Click here to enlarge

چشم های تو

 

جنس چشمان تو از شعر و غزل               

رنگ زیبای نگاه تو عسل

هر که بد خواه تو باشد کور باد

چشم بد از چشمهایت دور باد

چشمهایت واقعیت یا خیال

خیره در چشمان تو چشم غزال

در نگاه من سوال بی جواب

یک نگاه و این همه رنج و عذاب

زیر باران چشم هایت دیدنیست

چون تقدس چشم تو بوسیدنی ست

چشمهایت تا غزل آموختند

جمعی از شعر نگاهت سوختند

چشمهایت عشق را عاشق نمود

عشق قبل از چشمهای تو نبود

کوچه و باران و آواز و نگاه

خاطرات و بعد هم یک سینه آه

چشمهایت خاطرات عاشقی ست

هیچ چشمی مثل چشمان تو نیست

بوی باران/ رنگ چشمت /بغض آه

-التماس من برای یک نگاه

مولوی چشم تو را گم کرده بود

شمس را تو جیه مردم کرده بود

در نگاه چشم من تصویر توست

شعرهای زخمیم تفسیر توست

حل شدم در چشمهایت با نگاه

چشم های تو رفیق نیمه راه

چشمهایت عاقبت دل را شکست

بوسه امواج ساحل را شکست

با تو هستم گوش کن ای آشنا

بیوفایی بی وفایی بی وفا

چشم شاعر پرورت یادم نرفت

آن نگاه آخرت یادم نرفت

باز چشمان تو خوابم کرده است

باز چشمانت خرابم کرده است

تا نفس دارم صدایت میکنم

با نفس هایم رهایت میکنم

زیر باران مانده ام در انتظار

تا بباری بر تنم مثل بهار

چین پیشانی من تقصیر توست

ذهن مغشوشم فقط در گیر توست

من بدون چشمهایت مرده ام

گول چشمان قشنگی خورده ام

چشمهایت تا قیامت با من است

تا قیامت آتشم در خرمن است

لا به لای شعر هایم گم شدی

رفتی اما قسمت مردم شدی

تو کیستی ؟؟؟

تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

 


تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق ، سرگشته ، روی گردابم !

 

تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟

تو را کدام خدا ؟

تو از کدام جهان ؟

تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟

تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟

تو از کدام سبو ؟

 

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !

مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه !

 

کدام نشأه دویده است از تو در تن من ؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند ،

به رقص می آیند ،

سرود می خوانند !

 

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو :

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟

 

ترا به هرچه تو گویی ، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .

 

که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست !

تو آرزوی بلندی و ، دست من کوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست .

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است .

 

به دور می رفتم
به جستجوی راز جهان
که دودکش خانه ات را دیدم
نزدیک که شدم
دریافتم
آنچه به دنبالش بودم تویی
زنی در سرزمینی برفی
با گیسوانی بافته و
آوازهایی که
خواب خرسها را پر از کندوهای عسل می کرد
اینجا فرود آمدم
و برای بخاری ات هیزم جمع کردم

جملاتی با عشق

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم
واگر نمی توانم گاهی ، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی ، کنار تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم

مطلبی که خواندنش بی شک شما را به اشک وا میدارد

جملاتی که بعد از خواندن گونه هر انسانی را با مروارید اشک نوازش میکند

 

اگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد
کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است
 
دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...


حتما بخوانید .... متحول میشوید
 

ادامه نوشته

عشق رومی 1500 ساله

عشق رومی ۱۵۰۰ ساله

چشمان خود را ببندید، و زنی را تصور کنید که همراه شریک زندگی اش در ۱۵۰۰ سال پیش میزیسته است، هر دو به بیماری وبا دچار می‌شوند اما مرد زودتر از همسرش جان می‌سپارد و زن، که تاریخ نشان داده هیچ چیز جلو دار او در زمان عاشقی نیست، در حالیکه گروهی در حال خاکسپاری همسرش هستند، با آخرین توان فریاد می‌زند، دست نگه دارید زندگی بی معشوق را تاب تحملم نیست و در کنار معشوقش دراز می‌کشد دست در دست او می‌نهد و تا آخرین لحظات او را می‌نگرد و اکنون پس از ۱۵۰۰ سال چیزی که از این زوج به یادگار برای آیندگان مانده، عشق است.

 

عاشقان 1500 ساله رومی

ادامه نوشته

داستان یک خیانت سرودن یک شعر

داستان یک خیانت که سبب سرودن این شعر معروف از مهرداد اوستا شد .
 
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم


اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

 
ادامه نوشته

سخنان زیبا

سخنانی زیبا

 

 

 

(جایگزینی خوب برای اس مس هایی که

صد تاشون ۲

زار نمی ارزه)

ادامه نوشته