دل نوشته های زیبای یکی از دوستانم
با تو که شروع کردم اول راه بودم ... با تو که شروع کردم پاک بودم از همه بدی ها و هرزگی های دنیا...
با تو که شروع کردم تازه بالهایم را روی دنیا باز کرده بودم... با تو که شروع کردم شدی تمام هستی و نیستی من...
با تو که شروع کردم قول ها دادم ،مردانه و زنانه!!... با تو که شروع کردم ردای راستی بر تنم کردم...
با تو که تمام شد، تمام دنیا برای من تمام شد...
قلبم را در دست گرفتم اشک هایم با دنیای بی تو بودن اشنا شد...
دستانم را که ان روزها جز تو کسی را لمس نکرده بود بالا بردم و از خدا تمام دنیایم را خواستم...
تو امدی بعد از مدتها و فقط خواستی که نباشم...
ساعت را یاد ندارم اما هنوز مانده بود بود به نیمه شب ...
و من بی تو پرسه زدم در خیالم و خیابانی که شاید خانه ات بود...
قلبم را تو ساختی و من با اجرهای کینه را بالا بردم...
خیلی بالا بردم انقدر که دیگر دستم نرسید به دلت...
و دیگر تو از من بریدی...
من بی تو کم اوردم ...
بی تو بالهایم شکست و ردای راستیم پاره شد...
دستانم الوده شد و چشمه ی اشکم خشک تر از اقیانوس!!!!!!!!
تمام دنیای من !! تمام دنیای من با نبودت تمام شد...
کات... تمام...
..........................
تو که باشی باد می وزد...
و با حضور تو موهایم با باد عشق بازی میکنند...
می روی...
پشت پنجره به تو مینگرم که دستانت جدا شده از من...
عشق بازیه موهایم با باد که تمام میشود محو میشوی...
موهایم هوس معاشقه کردهِ برگرد....!!!
....................................
خفه نمی شود!!
پلکم تا حدی گرم میشود...
سرم را که روی بالش میگذارم صدای لعنتیش مرا اواره میکند!!
دلم میخواد بگیرمش انچنان بزنمش که خفه شود!!
هر روز ساعت ۳ بیدار میشود و اواز میخواند!!
اخر این هم شد مرد؟؟؟
خوابم میپرد...
میروم تا نگاهش کنم...
توی تاریکی هنوز میخواند...
واقعا رنگ تنش آدم را جذب میکند...
حتی در آن سیاهیه شب...
کاش عاشقش نبودم...
کاش آن اوایل هر شب نمی بردمش زیر پتوی خودم...
خفه نمیشود!!
به خدا که صبح میکشمش!!
چه آش خروسی بشود پخت با گوشتش!!!